سایه جان رفتنیاستیم بمانیم که چه
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه
درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه
خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز
دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه
آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه
دور سر هلهله و هالهی شاهین اجل
ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه
کشتیای را که پی غرق شدن ساختهاند
هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه
بدتر از خواستن این لطمهی نتوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه
ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه
گر رهایی است برای همه خواهید از غرق
ورنه تنها خودی از لجه رهانیم که چه
ما که در خانهی ایمان خدا ننشستیم
کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه
مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار
این قدر پای تعلل بکشانیم که چه
شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه
{شاعر مرحوم محمد حسین شهریار}
برگرفته از سایت شعر نو
سلام...شعر زیبایی بود..ممنون..موفق باشید.
با سلام
استاد شهریار یکی از نوابغ ایران زمین است
حیف که شعرهایش مورد کم لطفی است
موفق باشید